سلام قطعه شعری است تحفه ی این درویش
به امید نگاه وپسند از دل خویش...........
شدست دوران دوران جدایی
شدند دوستان دوستان خدایی
که ناگه بادی آنها را جدا کرد
میان دین ودنیا را جدا کرد
بگفتش ای رفیق شمشیر از پشت
زدی برجان ودل آن هم مرا کشت
که آن خنجر اگر از کین بوده است
سزای کار آن از این بوده است
که بر پاکی و راستی رفاقت
چنان دیوانه ای کردم حماقت
واگر از روی جهل ونادانی است
تورا تنبیه شدن در حد عالی است
بگفتش که ای یار دیرین من
رفیق شفیق وشریف دین من
که سستی بکردم در این کار خویش
ادای رفاقت فدا میل خویش
اگر گشتم اکنون زعهدم جدا
نبندد در رحمتش را خدا
که ناله کنان رو به سویش کنم
واز کار وازنیتم پوزش کنم
تو هم ای رفیق فداکار من
گذرکن از این فعل و از کار من
بود در دوگیتی حمیت سزا
حمیت کجا و عصبیت کجا
که راه همه می پرستان دین
گذر از خطای دوستان همین
بگفتش که ای دوست تواب من
که اکنون تویی از من وجان من
بشرطی تورا باشد از من وفا
که در تو نبینم دگر هیچ خطا
دگر بار بده دست بر دست من
که دستت شود مرهم زخم من
به پایان ببردند کار را چنان
عبور از بلا ها ودام ها نهان
شدند یارو هم کیش هم
همان دوستان هم خویش هم
...................................................
شعر از :hht313