الا ای ایها الساقی ادرکاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی دیدی که کشت دل مارا؟
زان روزی که یارم را در می خانه ای دیدم نظرچون بر رخش کردم گرفتار کرد دل مارا.
سراغ هرکه من رفتم کزاوجایی مگریابم به هرکه رو کردم من نبود حاجت دل مارا
پریشان حال گشتم من دراین کوی وهمین بازار نگار یارپدید آمدزکنج وزیرورو کرد دل مارا
بدو گفتم که ای ماهها گرفتار گشته ام من سخت بیا بگشا گره از عشق و بکن عاشق دل مارا
نگارم خنده ای کرد ودلش هم باخودهمراه کرد همی رفت وهمی خواندم رها کن تودل مارا
بافراقش مشغول وپریشان گشته حال من چنان تیغی برخیزد نگاهش کشت دل مارا